چشم از نیسان آبی برنمی داشت. باورش نمیشد که خودرو سرقتی دایی اش را در همان منطقه دیده است. با عجله از پشت فرمان بیرون پرید. گوشی تلفن را برداشت تا با پلیس تماس بگیرد. هراسان و مضطرب نگاهی به نیسان آبی در حال حرکت میانداخت و گاهی به صفحه کلید گوشی چشم میدوخت که ناگهان گشت انتظامی موتورسوار را مقابل خودش دید! گویی نور امیدی در دلش درخشید، فریاد زد! جناب سروان! خودرو نیسان آبی مال دایی من است که ۱۰ روز قبل به سرقت برده اند! و ...