به گزارش تیترشهر؛ در حال تایپ کردن برای دوستش بود. در مورد روزهایی که روبروی منظرهی زیبایی مینشستند و با هم صبحانه میخوردند و از آبمیوههای خوشمزه لذت میبردند. چنین روزی میتوانست یک روز معمولی باشد، اما ممکن بود در وضعیتی باشند که چنین صبحانهای خیلی خاص به نظر برسد، مانند خوردن آن در ارتفاع ۱۵۰ متری زمین.
هلن کافی در نامهاش ماجرای آن روز را چنین روایت کرد:
ما در بالای یک سری ترآهن نشستهایم که در بالای یک ساختمان ۳۲ طبقه به سمت آسمان کشیده شده است. هر چند ما در ارتفاع بلندی نشستهایم، اما هنوز هم بلندترین ساختمان بریتانیا در ارتفاع ۳۳۵ متری قرار دارد و باعث میشود ارتفاعی که ما در آن هستیم، چندان بلند به نظر نرسد. ولی باز هم از اینکه در چنین بلندی نشستهایم لذت میبریم و البته کمی دلهره داریم.۱
در همین فکرها هستم که پسری از روی پشت بام به ما اشاره کرده و فریاد میزند: پاهایتان را تکان دهید، نترسید. درواقع ما در برنامهای شرکت کردهایم که توسط یک شرکت توزیع غذا برگزار میشود و از اواخر مرداد ماه آغاز شده است. هدفشان این است که غذا خوردن در نزدیکی آسمان را به مردم بچشانند. حتما به خاطر دارید که زمانی تصویری از نیویورک منتشر شده بود که در آن کارگران ساختمانی روی یک میلهی آهنی نشستهاند و به نظر میرسد که چنان در ارتفاع بالایی قرار دارند که یک حرکت اشتباه آنها باعث میشود با یک حرکت سقوط آزاد به روی پیادهروی شهر سقوط کنند.
در مورد برنامهای که ما در آن شرکت کردیم، حداکثر ارتفاع سقوط ۳ متر خواهد بود و تا روی سقف ساختمان ادامه خواهد داشت. هر چند این هم اتفاق نمیافتد، چون تمهیداتی برای حفاظت از شرکتکنندگان صورت گرفته است. من تصور میکنم مردانی که در تصویر مربوط به نیویورک وجود داشتند، هیچ کدام در حال خوردن شیرینی یا آبمیوه نبودند و تصویر کاملا جدی بود و ما تنها سعی میکنیم احساس آنها را در تصویر قدری دریابیم.
درواقع زیبایی تصویر اصلی در حالت آن است. در آن عکس تنها یکی از کارگران به دوربین نگاه میکند و بقیهی آنها در حال صحبت کردن با یکدیگر یا سیگار کشیدن یا خوردن ناهارشان هستند. امروزه عکاسان سعی میکنند از همان روند استفاده کنند و با گرفتن یک عکس تقریبا ناگهانی از ما که در حال خوردن شیرینی یا نوشیدن آبمیوه هستیم و به این میخندیم که چطور در ساعت ۸ صبح یک روز کاری برای چنین شاهکاری وقت گذاشتهایم، عکس میگیرند.
به نظر من تنها نکتهی منفی این برنامه این است که منظرهی زیبای لندن که در پشت سرِ ما قرار دارد عکس را زیبا میکند، اما خودمان فقط میتوانیم دستگاههای تهویه هوای بزرگ روبرویمان را ببینیم. فکر میکنم در عکسی که از من و دوستانم گرفته میشود، به جای اینکه چهرهی من معلوم باشد، پشت سرم دیده میشود چون مدام برگشتم تا منظرهی زیبای لندن در ساعات اولیه روز را ببینم. رنگها از دیگر مواقع روز و در مقایسه با ارتفاع پایین درخشانتر هستند، رودخانه پیدا است و اتوبوسهای قرمز رنگ، خیابانهای خاکستری شهر را زینت میدهند.
در همین فکرها هستم که مرد روی پشت بام فریاد زد: آماده هستید پایین بیایید؟
شیرینیهایمان را خورده بودیم و بطریهای آبمیوه خالی شده بود و دیگر دلیلی برای بالا ماندن نداشتیم، هر چند به نظر من آن بالا نشستن بسیار آرامشبخشتر از چیزی بود که تصور میکردم. چیزی آن بالا بود که باعث میشد با دنیا احساس صلح بکنیم.
همه با هم گفتیم بله آمادهایم و پایین آمدیم. موقع بازگشت گروه بعدی را دیدیم که آماده بودند تا جای ما را بگیرند. همه چیز تمام شد و ما از یکدیگر جدا شدیم تا هر کداممان به محل کارمان در بخشهای مختلف لندن برویم. اما این حس خوب تمام صبح ما من ماند. حس آرامشی که با شروع روز در ارتفاع ۱۵۰ متری از سطح زمین و به دور از شلوغی و هیاهوی یکی از هیجانانگیزترین شهرهای دنیا حس کردیم.