تیتر شهر: یعنی اگر به آنها بگویید معتادند زیر بار نمیروند و میگویند «تفننی» مصرف میکنند و اعتیاد ندارند! رفتهرفته و با ظهور مواد مخدر صنعتی، این «کتمان حقیقت» یا «تفسیر دلخواه واقعیت» رنگوبویی دیگر به خود گرفته که آن را در علم روانشناسی، «توهم» مینامند. درواقع توهم حالتی از تغییر هوشیاری است که در آن فرد موضوعهایی را احساس و ادراک میکند که واقعیت خارجی ندارند ولی فردِ مبتلا به توهم آنها را واقعی میپندارد و بر واقعی بودنشان اصرار دارد. توهم معمولا بهعنوان یک نشانه اساسی در اختلالهای روانی محسوب میشود که باید فوری بررسی شود تا کار به جاهای باریکتر نکشد.
در این میان اما همیشه علت بروز «توهم» استفاده از مواد مخدر نیست، بلکه افرادی هستند که مستعد گرفتار شدن در دام این بیماری خطرناکند و به چشمبرهمزدن توهمهای زیادی در ذهنشان بیتوته میکند و کاری هم از دست کسی ساخته نیست. به فردی میمانند که خودش را به خواب زده و کسی نمیتواند او را بیدار کند. یکی از انواع حاد و شایع این بیماریْ در هنر، ظهور میکند آن هم به دلایل ساده و واضح چون شهرت و شاید ثروت حاصل از آن. رسیدن به چنین توهمهایی هم سخت نیست: فردی سادهلوح اجازه میدهد دیگران به قول امروزیها او را دست بیندازند، (ایستگاهش را بگیرند) و انواع و اقسام القاب و عناوین را به او نسبت دهند. مثلا به فراخور عرصهای که در آن فعالیت کرده است، با اسپیلبرگ، اسکورسیزی، مارکز، همینگوی، شاملو، کافکا، نرودا، چایکوفسکی، شاستاکوویچ، پیکاسو و سایر بزرگان مقایسه میکنند. بعد از مدتی این فرد نگونبخت تصمیم میگیرد بگوید بهطورمثال اسپیلبرگ یا نولان چیزی از سینما نمیدانند. فرمولی ساده هم وجود دارد: درافتادن با غولْ دوسر برد است. اگر فلان هنرمند جواب بدهد و نامه او را فاقد ارزش بخواند که خب ایرادی ندارد (به غول باخته است). اگر هم کسی جواب ندهد که «توهم» کار خودش را میکند، عود میکند و فرد موردنظر و اطرافیانش جشن و سرور راه میاندازند که بله، ما غول را زمین زدیم و صدایی هم از او بلند نشد. به همین راحتی.
سبک ادبی دارکولیسمبدون شک یکی از بامزهترین و البته دردناکترین اتفاق سالهای اخیر ادبیات ایران، ظهور فردی است که خودش را کافکای ایران میداند و بهطورمثال مکتب ادبی «دارکولیسم» را به جهانیان عرضه کرده است. متوهمان ادبی در ایران کم نیستند، کافی است سری بزنید به صفحات مجازی و ببینید هر روز چه تعداد شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد مثل قارچ رشد میکنند و هر کدام هم داعیه خودشان را دارند و به کمتر از مارکز و شاملو هم راضی نیستند.
محمدرضا نظریدارکولی هم از این منظر میتواند یک مورد مطالعاتی بکر و دستنخورده باشد؛ کسی که به شفیعیکدکنی نامه مینویسد و آن را در فیسبوک خودش منتشر میکند و گزک میدهد دست امثال پیمان قاسمخانی که او را سوژه متنهای خود کنند. بخشی از این نامه را بخوانید: «جناب آقای محمدرضا کدکنی! درود بر شما. محمدرضا نظریدارکولی هستم. در خلال این نامه میخواهم انتقاد خود و بسیاری از اهالی قلم ایران، روی نقدهایی که شما بر بزرگانی چون نیما یوشیج، احمد شاملو و دیگر ستونهای بااستحکام شعر معاصر فارسی داشتهاید را ابراز نمایم. نخست میپرسم شما چه هدفی را دنبال میکنید که سالهاست اصرار میورزید تا ستونهای برجای مانای شعر معاصر ایران را به خاک بنشانید؟! آیا اگر نیمای شعر ایران را بدنام کنید، سبب ارتقای ادبیات کشور میگردید؟!»
این بریده ابتداییِ نامه استاد دارکولی است بدون هرگونه ویرایش و تغییر. بگذریم از «را» ی بعد از فعلِ این کافکای ادبیات ایران: «و دیگر ستونهای با استحکام شعر معاصر فارسی داشتهاید را...» بگذریم از اینکه «اهالی قلم» غلط است چون «اهل قلم» ترکیب جمع است. بگذریم از «میگردد» و «ابراز نمایم» که در نثر پسندیده نیستند و جای آنها از «میشود» و «ابراز کنم» استفاده میکنیم. بعد میرویم سراغ بخش پایانی این نامه تاریخی: «جناب آقای شفیعیکدکنی! من یک هفته منتظر پاسخ احتمالی شما میمانم. اما پس از یک هفته متن کامل این نامه را منتشر خواهم کرد. امیدوارم پاسخی داشته باشید.» کاش تمام این بازیها و توهمها به همینجا ختم میشد ولی چنین نیست و کافی است سری بزنید به وبلاگ این نویسنده بانمک که ببینید چه ترکتازیها که نمیکند.
مسئله حضور چنین افرادی در فضای هنری هر کشوری امری طبیعی است. در هر صورت نمیتوان از عطش شهرت و محبوبیت غافل شد ولی باید به این نکته هم اشاره کنیم وقتی «نقد» هم مثل هر نحله حوزه دیگری، علمی دنبال نمیشود و هر کسی به مدد داشتن رابطه با فلان رسانه میتواند جلوِ اسم خودش از عناوینی مانند منتقد، داستاننویس و غیره استفاده کند، تحرک افرادی مانند دارکولی چندان غیرطبیعی نیست. باید بپذیریم که نقدْ هنوز هم در رسانههای ما جایی ندارد و آنچه برخی همکاران و دیگران منتشر میکنند، بدون تعارف، در بهترین شرایط نظر شخصی است که اگر چنین نبود، دورههای آکادمیک نقد، خاصه نقد ادبی در کشورهای پیشرفته وجود نداشت. باید امیدوار باشیم روزی برسد که «دارکولیست»های احتمالی به بلاهتی که گریبانشان را گرفته، پی ببرند و بیش از این مایه خنده و استهزا نشوند.
نگاهی به مکتب شعری مهنازیسممعجزه ندانمکاریِ ادبی «کسانی که عقاید احمقانهشان را ابراز میکنند بیشتر حساساند. هر قدر عقاید کسی احمقانهتر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد... حماقت بزرگترین نیروی معنوی تمام تاریخ بشر است. باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد، چون همهجور معجزهای از آن ساخته است.» خداحافظ گاری کوپر/ رومن گاری/ ترجمه سروش حبیبی/ نشر نیلوفر
واقعا اگر به آنچه رومن گاری در کتاب «خداحافظ گاری» کوپر گفته اعتقاد داشته باشیم، خاصه بخش آخرش که میگوید باید در برابر [حماقت] سر تعظیم فرود آورد، چون همهجور معجزهای از آن ساخته است، آن وقت درمییابیم که مهناز هدایتی نتیجه معجزه حماقت است، بدون رقیب! اگر بخواهیم به فرزندانمان بیاموزیم جهل مرکب چیست میتوانیم از نام او بهعنوان مثال استفاده کنیم، کسی که در ظاهر شاعره است، بهطورمثال فعال سیاسی است و حالا شعرش اینقدر نافذ و گیرا شده که برای آن سبک و سیاق، مکتبی را به نام خود بنیان نهاده است: «مهنازیسم»
اینشتین میگوید دو چیز پایان ندارد: «جهان هستی و حماقت. البته در مورد اول شک دارم!» یعنی اینشتین هم به این نتیجه رسیده بود که حماقت انسان شاید تنها چیزی است که نمیتوان برایش خط پایان در نظر گرفت. همینطور که جلو برویم باز هم میرسیم به نام طنینانداز مهمترین شاعره تاریخ ایران یعنی مهناز هدایتی یا مایه مباهاتِ مکتب ادبی مهنازیسم. هدایتی هم مثل بیشتر کسانی که ملعبه دست این و آن میشوند، خود را محبوب قلب میلیونها نفر در سراسر جهان میداند چون به قول خودش به او گفتهاند اشعارش در هلند و انگلیس ورد زبان مردم شده است. خودش هم مدعی است تهمینه میلانی یکی از طرفداران پروپاقرصِ اشعار ایشان هستند! حالا اوست که در عرصههای مختلف طبعآزمایی و مانند «محمدرضا نظریدارکولی» سردمدار مکتب دارکولیسم، هر روز موجبات خنده و تفریح چند نفری را فراهم میکند. بهتر است جای اِطناب، بخشی از متنهای این خانم را با هم مرور کنیم:
1- اگر روزی در سوریه صلح برقرار شود مردم این کشور و تمام کسانی که خواهان پایان جنگ هستند باید خود را مدیون هوش و درایت مهناز هدایتی بدانند چون او بود که طرح صلح سوریه را نوشت، این هم سندش به نقل از وبسایتش: «این دستهای من بود که سرنوشت سوریه را نوشت. آری آری من طرح صلح در سوریه را نوشتم. امروز جهان بعد از ۵ سال شاهد توافق صلح در سوریه است. امروز جان کرى وزیر خارجه آمریکا و سرگئی لاوروف وزیر خارجه روسیه برای برقراری آتشبس در سوریه به توافق رسیدند. آری من مهناز هدایتی این طرح صلح در سوریه را نوشتم. ناگهان در تاریخ ۲۹ جولای ۲۰۱۶ به من الهام شاعرانه شد که باید جنگ و خونریزی در سوریه متوقف بشود و در راستای همان طرح صلح در خاورمیانهام تصمیم به انتشار طرح صلح در سوریه گرفتم. بعد از ۴۰ روز که از انتشار این طرحم گذشت امروز جهان شاهد توافق صلح در سوریه است. آری آری من طرح صلح در سوریه را نوشتم. مهناز هدایتی ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۶.»
2- تئوریهای جدید اقتصادی و سیاسی را دنبال میکنید؟ این هم یک پیشنهاد عالی: «من در راستای همان طرح صلح در خاورمیانه در جهت صلح و آرامش در جهان پیشنهاد میکنم که اتحادیه آسیا با همکاری ۵۰ کشور آسیایی تاسیس شود. ۵۰ کشور مهم آسیایی ازجمله روسیه، چین، ژاپن و ترکیه،کشورهای عربی و دیگر کشورهای آسیایی ضروری هست اتحادیه آسیا مانند اتحادیه اروپا شکل بگیرد تا در وحله اول سیاستهای مهمی را در راه مبارزه با تروریسم در خاورمیانه متحدانه دنبال کند.» لطفا یادتان باشد که ما مطالبی را که از سایت این خانم نقل میکنیم، ویرایش نمیکنیم وگرنه میدانیم «وحله» غلط است و به این شکل نوشته میشود: «وهله». و البته موارد دیگر.
3- این هم شعری از این شاعره مشهور: «اشک چشماتو نچکون/ تو بذار اشکات بمونه/ این مسیر بیکسی رو/ بهتر از منم میدونه... بَسکه روزا پشت اَبرا/ ما دوتایی بیهم گریستیم/ اَبر بارونی نبارید/ وقتی که با هم نبودیم...» لازم به توضیح است که ظاهرا در مکتب شعری مهنازیسم، چیزی به اسم قافیه و وزن شعر وجود ندارد!
4- دنبال یک داستان عاشقانه واقعی جذاب هستید؟ جای دوری نروید؛ چون مهناز هدایتی بهترین نمونه است: «بزرگترین پیشبینی زندگیام در مورد عشق گمشدهام که طی این ۱۰ سال در موردش شعرها و غزلها نوشتم و در سکوت اشکها ریختم و انتظارش را میکشیدم و پس از ۱۰ سال پیدایش کردم، همین است. همین محمدبنسلمان پادشاه آینده سعودی طی دوران آشنایی ما نگفته بود شاهزاده است بلکه خبرنگاران بعدها به من گفتند او شاهزاده سعودی است!»
این مطالب را ننوشتیم که سوژه خنده درست کنیم که به اندازه کافی خودِ این عزیزان زحمت ما را کم کردهاند. مسئله این است که شاید بد نباشد زیر پُستهای آبکی آدمهایی از این دست، مطلب جدی ننویسیم چون همانها را هم جدی میگیرند، بازنشر میکنند و عدهای زودباور هم آنها را میپذیرند. بهتر است کمک کنیم که این زنجیره شکل نگیرد. جز این کاری از ما برنمیآید.
گپی با اسدالله امرایی درباره ادبیات عامهپسندادبیات ما سیاستزده استاسدالله امرایی مترجم باسابقه معتقد است که ادبیات ما در سطح یک کالا تنزل کرده و به همین دلیل، مرزبندیهایی دارد که در دیگر کشورهای دنیا کمتر دیده میشود. گپ ما را با این مترجم و روزنامهنگار بخوانید با این توضیح که مصاحبه قرار بود در شماره گذشته منتشر شود.
چرا خواندن داستانهای عامهپسند در ایران اینقدر مذموم است؟
خواندن رمانهای عامهپسند و انتشار آنها مذموم نیست. رواج و انتشار این آثار که خوانندگان خود را دارند موتور محرک صنعت نشر در دنیاست. در کشور ما برای ادبیات همواره شأنی سیاسی و آگاهیبخش قائل بودهاند. به همین علت تنزل کتاب و داستان و ادبیات به سطح کالایی سرگرمکننده در تقابل با ادبیات فاخر مذموم شمرده میشود. پرفروش بودن و اقبال گسترده خوانندگان به این نوع داستانها در میان اکثر مردم کتابخوان (بهعمد واژه «عوام» را به کار نمیبرم چون معتقدم عوام کسی است که کتاب نمیخواند) عاملی برای سرپا نگه داشتن صنعت نشر است. آثار بسیاری از نویسندگان خارجی که کتابهایشان در حوزه ادبیات جنایی معمایی، تریلر پلیسی، جاسوسی، عاشقانه، رمانسهای تاریخی یا مدرن و وحشت بهطور اساسی به بازار نشر ما راه نمییابند چون جنبههای خشن و جنسی مانع میشود مترجمان حتی سراغ آنها بروند. یکبار زندهیاد گلشیری در باب ادبیات وحشت میگفت اینها فانتزیهایی بیش نیستند، خونآشامترین و ترسناکترین موجودات آن ادبیات در برابر ترس و وحشتهای ما سوسک هم نیستند. به نظر من آثاری که از این نوع در ایران امکان عرضه پیدا میکنند به ویژه در سالهای اخیر پلکانی برای صعود و گذار به ادبیات فاخرتر است اما حتی اگر این گذار اتفاق نیفتد هم مذموم نیست.
تعریف شما از داستان عامهپسند چیست؟ داستانهای ساده بدون پیچیدگیهای تو در تو و معماهایی که حل نمیشود. داستانهایی که خواننده را به فکر فرو نمیبرد و خواننده لزومی به مراجعه و بازخوانی متن ندارد و به نظرم در مورد برخی اقشار به نسبت کمسوادتر جامعه مصداق دارد.
چرا نویسنده خارجی عامهپسند مثل همتای ایرانیاش سرزنش نمیشود؟
این پرسش را میتوان به شکلی دیگر هم مطرح کرد؛ آیا خوانندگان خارجی هم نویسندگان آثار پرفروش را سرزنش میکنند؟ ممکن است سرزنش نکنند اما هم مرزبندی دارد، هم آن آثار در محافل ادبی جدی گرفته نمیشود.
بهترین راه برای تشخیص یک داستان عامهپسند از ادبیات جدی چیست؟ فرض کنیم کسی مدتی داستان عامهپسند خوانده و حالا دنبال دیدگاهی جدی و جدید باشد.
اینگونه رمانها درحقیقت بازتاب آرزوها و رویاهای توده هستند؛ رمانهایی که به رویای مردم عادی و سادهپسند دامن میزنند، قهرمانانی که شخصیت تخت دارند و یکبعدی هستند، فلسفه نمیبافند و نهایت آرزویشان خانه و آپارتمانی است و زنی زیبا و بچههایی تحصیلکرده. شخصیتهایی که بیشتر زندگی با پایان خوش را تجربه میکنند و با برانگیختن احساس خوانندگان راهی به دل آنها میگشایند. این برانگیختن گاهی شادی است و گاهی البته اندوه. در نمونههای خارجی عنصر جذابیتهای جنسی که به زندگی روزمره نزدیک است، زیاد دیده میشود و کمتر رمانی مییابید که در آن از عشق، خشونت، جدایی، روابط جنسی و تشریح مسائل خلوت خبری نباشد. در نمونههای وطنی به مدد ممیزی و سیاستزدگی جمعیت کتابخوان این عناصر کمرنگتر شده اما حوادث عجیب و قهر و آشتیهای خاص در خیلی از روابط وجود دارد. البته احتمال اینکه خواننده بعد از مدتی با چنین طرح و پیرنگهایی اقناع نشود و سراغ کارهای جدیتر برود، بعید نیست.
اهل ادبیات که باشید، میدانید فوئنتسِ بزرگ، شاید جزو معدود نویسندههای جهان بود که در عین شایستگی جایزه نوبل را در ویترین افتخاراتش ندید و البته نوبل باید شرمسار باشد که به امثال او توجه نکرد. بیشک او که یکی از بزرگان ادبیات آمریکای لاتین بود؛ در عین سختنویسی، جذابترین روایتهای ادبی را پیشِ روی خواننده قرار داد و اتفاقا به دلیل همان سختنویسی بود که ترجمه آثارش هم کار هر مترجمی نبود و نیست. فرصت کردید «نبرد» این نویسنده چربدست را بخوانید آن هم با ترجمه مثالزدنی عبدالله کوثری که کلاس رایگان ترجمه است و نشان میدهد یک مترجم مسلط تا چه حد میتواند جان کلام را ادا کند ولو اینکه از زبان دوم ترجمه کند. بهطورحتم میدانید که کوثری این اثر را از زبان انگلیسی ترجمه کرده است ولی اینقدر به متن و جغرافیای ذهنی فوئنتس نزدیک بود و هست که خواننده احساس میکند عین همان متن در اختیارش قرار گرفته است. «نبرد» رمانی تاریخی است که به شرح انقلاب آزادیبخش آمریکای لاتین در سالهای ۱۸۱۰ تا ۱۸۲۲ میپردازد. در این رمان، ریشههای فکری و رویدادهای مهم این انقلاب از چشم «بالتاسار بوستوس» روشنفکر آرژانتینی، که دلبسته و سرسپرده افکار روسو است، تصویر میشود. این رمان بیانگر نبرد میان فکر و واقعیت است، رمانی که «روبرتو گونسالس اچهوریا» منتقد بزرگ ادبیات آمریکای لاتین، آن را بهترین اثر فوئنتس میداند. این اثر را نشر ماهی منتشر کرده است.
«درک یک پایان» عنوان رمانی است از «جولین بارنز» نویسنده مشهور و توانمند انگلیسی که به اندازه نصف شهرت جهانیاش، در ایران شناختهشده نیست. این یازدهمین رمان بارنز است که نخستینبارْ سال ۲۰۱۱ منتشر شد و به دریافت جایزه بوکر نائل آمد و بهتازگی با ترجمه حسن کامشاد در اختیار فارسیزبانان قرار گرفته است. بد نیست بدانید تا چندی قبل جز چند داستان کوتاه که در مجلات و مجموعههای داستان کوتاه از او به فارسی ترجمه شده، اثری دیگر از بارنز در دسترس نبود. یک دلیلش شاید نثر پیچیده و تودرتو باشد. او با تسلطی عجیب که به واژگان و شکلهای متنوع جملهبندی در زبان انگلیسی دارد، نثری سبکمند و چندلایه را در آثار خود بهکار میبرد اما ویژگی منحصربهفرد بارنز را میتوان در شناختن زبان نسلهای مختلف انگلیسیزبانها و در کنارش عشق عجیب او به ادبیات فرانسه دانست. کتاب «طوطی فلوبر» او در زمره بهترین رمانهای دو دهه اخیر بهشمار میرود. این دو توانایی (آشنایی به تطور زبان در گذار نسلها و شیفتگی به ادبیات فرانسه به ویژه رمانهای قرن ۱۹) او را به نویسندهای کمنظیر در ادبیات معاصر انگلیس بدل کرده است. پس بدیهی است که تاریخ و نسبت آن با حافظه یکی از دغدغههای این رماننویس باشد. آدمهای معمولی و بیماجرای رمانهای او ناگهان حامل رازی پیچیده میشوند که هیچ راهحلی برایش نمیتوان یافت. این اثر را نشر فرهنگ نو منتشر کرده است.
معدود نویسندههایی را سراغ داریم که موقع نوشتن با کسی مسابقه ندارند. اصراری ندارند که هر سال کتاب بنویسند یا سراغ کارهای سخت چون رماننویسی بروند که اتفاقا این کار (نوشتن رمان) در ایران به ظاهر جزو سهلترین کارهاست و به قول فریدون مشیری «همین درد سخت مرا میآزارد.» ولی محسن فرجی جزو همان عده قلیل است که از آخرین نوشتهاش یعنی مجموعهداستان «چوبخط» حالا ۱۰سال گذشته و تلاش و عرقریزان روح این نویسنده و روزنامهنگار، تولد مجموعهداستان «جغرافیای اموات» است. این کتاب را نشر آموت به زیور طبع آراسته است. فرجی در این مجموعه، شش داستان به نامهای «یک شادمانی تاسفبار»، «دیوار آرزوها»، «سادهها»، «پرنده نامرغوب»، «گنجشک» و «هفت تا سیب گندیده دارم» گرد هم آورده است. خودش هم در گفتوگو با خبرگزاریها گفته است که حالوهوای این داستانها با آنچه ۱۰ سال قبل نوشته بود، خیلی فرق کرده و طبیعتا بهعنوان یک نویسنده کوشیده است تاثیر اتفاقها و پوستاندازی جامعه را در داستانهای خود نشان دهد. کتاب ۹۶صفحهای فرجی، خواندنی است. اهل تقلید و ادا و اصول نیست و ساده و سرراست حرفش را زده است. این را به یاد داشته باشید که او علاقه زیادی به نشانه و نماد دارد و اگر داستانی را خواندید و بعد بپرسید خب که چی، بدانید یکجای کار میلنگد و باید دوباره داستان را بخوانید. این هم بخشی از جملات پشت جلد این اثر: «خاطرات به دنیامان بازمیگردند. از آنها گریزی نیست اما گاهی فراموشی مثل یک موهبت سر برمیآورد و خاطرات را به پس میراند تا دوباره از ناکجا و ناگهان به صحنه بیایند...»
وقتی از نمایشنامهنویسان یونان باستان حرف میزنیم، باید اشارهای هم داشته باشیم به ائوریپیدس که واقعا جزو جذابترین نمایشنامهنویسان آن دوره بهشمار میرفته و جالب اینکه هنوز هم مضامینی دارد که در دنیای امروز دستمایه تفکر و اندیشیدن هستند: ستمدیدگی زنان، قساوت و بیهودگی جنگ، درماندگی، ابتذال فاتحان، تعارض میان آزادی و نظم، ایمان و عقل و احکام جزمی و واقعیت و... به همین دلیل هر اثری از این نمایشنامهنویس، اگر با ترجمه خوب به دست مخاطب ایرانی برسد، باید آن را غنیمتی شمرد. بد نیست بدانید ارسطو او را تراژیکترین نمایشنامهنویس میخواند و برخی دیگر او را نخستین شاعر دموکراسی لقب دادهاند. ائوریپیدس هنرمندی سنتشکن بود. او هسته اصلی اسطوره را حفظ میکرد اما در روایت داستان و پردازش شخصیتها راه خود را میرفت. زمانه ائوریپیدس با ظهور فیلسوفانی چون سقراط و پروتاگوراس جهشی بزرگ در فرهنگ یونان پدید آورد و این تحول در هنر آن زمان، خاصه در تراژدیهای ائوریپیدس بازتاب یافت. او متفکری شکاک بود، ذهنی جستوجوگر و خردهسنج داشت که با پاسخهای متعارف قانع نمیشد. بسیاری از باورهای اهل زمانه را آماج تردید و انتقاد میکرد و از همین روی میان مردم همروزگار خود چندان محبوبیت نداشت. قدر والای او در قرن چهارم ق.م شناخته شد و بار دیگر در قرن بیستم در کانون توجه قرار گرفت. نمایشنامهنویسان رمی، ازجمله مشهورترین ایشان یعنی سنکا، ائوریپیدس را استاد و راهنمای خود میشمردند. به این اوصاف اگر به آثار او علاقهمند هستید، کتاب «ائوریپیدس: پنج نمایشنامه» را با ترجمه عبدالله کوثری بخوانید که نشر نی آن را منتشر کرده است.