به گزارش تیترشهر : مهرداد مال عزیزی، معمار، شهرساز و مهندس مشاور شرکت چغازنبیل است. از جمله شناختهشدهترین پروژههایی این شرکت و مهرداد مال عزیزی اراضی عباسآباد به شمار میرود که شامل بوستان آب و آتش، مجموعه بوستان بنادر، پارک سفرهای آسمانی و میدان بزرگ دیدار است. مال عزیزی در بخشهای توسعه پایدار شهری و محیطی نیز فعال است و عموما آثار او نگاهی محیط زیستی به شهر و حریم آن دارند. مال عزیزی که نگاهی سمبلیک و زیبا را در پارک آب و آتش دنبال کرده است، اعتقاد دارد که عدم توجه به سایر هنرها در معماری منجر به ساخت فضاهایی میشود که عنصر دوست داشتن و لذت بخش بودن را تحتالشعاع قرار میدهد و به نحوی منجر به سرپناهسازی میشود. مال عزیزی تهران را شهری نامناسب و ناامن برای افراد پیاده میداند و اعتقاد دارد که باید در تهران بیش از تودهگذاری، روی عنصر آزادسازی و تنفس شهر تمرکز کنیم. آنچه میخوانید گفتوگوی هنرآنلاین با این معمار و شهرساز است.
جناب مال عزیزی بفرمایید، چطور شد که معماری را انتخاب کردید و چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
من سال 72 از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران فارغالتحصیل شدم، آن زمان رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبا یک رشته هنری محسوب میشد. تمایلات بنده در تأسیس مهندسان مشاوران چغازنبیل و رفتن به سمت پروژههایی که حال و هوای فرهنگی و هنری دارند نیز از تحصیل من در دانشکده هنرهای زیبا نشأت میگیرد.
چرا نام چغازنبیل را انتخاب کردید؟
من خودم جنوبی هستم. چغازنبیل اولین اثر ثبت جهانی از ایران است و نخستین اثر ثبت آجر پخته دنیا محسوب میشود. از این حیث اولین تسویهخانه تسویه آب جهان را هم دارد. همه این اولینهایی که به این معبد اطلاق میشود باعث شد تا ما اسم شرکت را چغازنبیل بگذاریم.
یکی از مباحثی که در معماری گذشته ما وجود داشته بحث استفاده از آب بهعنوان یک عنصر مهم در خانههای اعیانی بوده است. چطور شد که تصمیم گرفتید در پارک آب و آتش اینقدر عنصر آب را پُررنگ کنید؟ خودتان فکر میکنید تأثیرگذاری عنصری مثل آب چقدر در فضای امروز جامعه ما پُررنگ است؟ چرا ما کمتر شاهد هستیم که معماران دیگر چنین استفاده و کارکردی را در فضاهای عمومی تعریف نمیکنند؟
وقتی یک معمار و یا شهرساز وارد یک پروژه میشود، میخواهد به یک سری سوالات پاسخ دهد. سوالات اراضی عباسآباد بسیار متعدد و پیچیده بود. یعنی خود دستگاه کارفرما که شهرداری تهران است به صورت جزئی هیچ ایده، نظر و چشماندازی نسبت به این اراضی نداشت و تنها میگفتند ما میخواهیم این مجموعه را طراحی کنیم. طرح جامعی که برای این اراضی داده شد، عموماً بحث فضای سبز بود. نکته کلیدی سوالات این مجموعه این بود که وقتی اراضی فاقد کاربری در میانه پایتخت بزرگی مانند تهران قرار میگیرند، ابتدا برای این اراضی باید کاربری تعریف شود که این اراضی به چه کاری باید تخصیص داده شوند؟ سوال دوم این بود که این کاربری اساساً داری چه مختصاتی خواهد بود؟ سوالات متعدد دیگری هم وجود داشت. نکته کلیدی اراضی عباسآباد این بود که 400 هکتار زمین از سال 1345 در اولین طرح جامع ایران بهعنوان ذخیرهگاه اراضی تهران حفظ شده بودند. وقتی 400 هکتار اراضی در گرانترین قسمت پایتخت حدود 50 سال حفظ میشوند، شما در طراحی و ساخت و ساز آن باید بسیار وفادار باشید و نباید اینها را حیف و میل کنید. در مورد اراضی باید خوب فکر شود که دچار ساخت و سازهای بازار مسلکی و رانتهای املاک نشوند. پاسخ به این سوالات سبب شد که ما به سمت نوشتن یک سناریو برای طراحی آن برویم. یعنی ابتدا به ساکن تقریباً یک گزارش 700 صفحهای نوشتیم که در آنجا قرار است چه اتفاقی بیفتد و بعد این طرح توسط شورای فرهنگی شهرداری تهران تصویب شد و پس از آن طراحی انجام شد. فرصت را غنیمت میشمارم که بگویم در طراحی هر پروژه مهم شهری، قاعدتاً اول مبنا باید نوشتن سناریو باشد.
این سناریو چقدر بحث جامعهشناسی، نیازسنجی و روانشناسی مخاطب را شامل میشود؟ اساساً این نیازسنجی و روانشناسی مخاطب چطور شکل میگیرد که پارکی مانند آب و آتش یکی از پارکهای خوب تهران میشود اما مواردی هم در این زمینه وجود دارد که اصلاً مورد استقبال مردم قرار نگرفتهاند؟ این تفاوت و تمایز بر اساس چه مبنایی شکل گرفته است؟
اساس و ذات مطالعات 700 صفحهای سناریو مجموعه اراضی عباسآباد، جامعهشناختی بود. یعنی به چند بخش کارشناسی مربوط میشد. از مطالعات میدانی جوامع ساکن در اطراف این اراضی گرفته تا جوامع هدفی که ممکن است از این پارک بهرهبرداری کنند، همه روی این پروژه مطالعه شد. ما هم جامعهشناس داشتیم و هم علوم اجتماعی و هم مطالعات فرهنگی. تقریباً یک گروه 21 نفره در بخشهای کارشناسی متعدد بودیم. شهرسازها مطالعات میدانی کردند و طراحان محیط چشماندازها را نگاه کردند تا اینکه مطالعات اولیه انجام شد.
چقدر طول کشید تا مطالعات اولیه انجام شود؟
تقریباً یک سال مطالعات پژوهشی سناریونویسی این مجموعه و یک سال هم طراحی آن طول کشید. من تأکید میکنم هر چقدر مطالعات پژوهشی و علوم اجتماعی و جامعهشناسی پروژه مهمتر و عمیقتر صورت بگیرد طراحی آن راحتتر است زیرا مطالعات جامعهشناسی به همه چیز برمیگردد. مطالعات محیط زیستی بخشی از مطالعات جامعهشناسی است. شاید قسمت بولد سناریونویسی به مطالعات محیط زیستی برمیگشت. محیط زیست عامل تسکین اعصاب، روان آرام افراد، ارتباط مردم ساکن با طبیعت، کاهش بزهکاری و خشونتهای روانی و ... خواهد بود. بنابراین هر چقدر محیط زیست در پروژهها حضور پُررنگتری داشته باشد، جوامعی که میخواهند از آن پروژه بهرهبرداری کنند احساس آرامش بیشتری میکنند. نکته کلیدی آن این است که پارک و یا مجموعهای طراحی شود که ما دیگر از خشونت ساخت و ساز فرار کنیم و ساخت و سازهای متراکم و سطح اشغالهای وسیع نداشته باشیم تا بتوانیم چهار عنصر محیط زیست اعم از آب، خاک، آتش و باد را وارد مجموعه کنیم. این چهار عنصر اصلی سببی شدند که اساساً مصالح غالب این پروژه از این چهار عنصر تشکیل شوند. اساساً وقتی با این دید و رویکرد وارد مطالعات جامعهشناسی میشوید قاعدتاً سناریو شما باید یک نامی پیدا کند.
در درون این پارک چند ساختمان دولتی نیز وجود دارد، در بدنه سناریویی که تعریف کردید، این ساختمانها چگونه معنا پیدا کردند؟
شناختی که روی این اراضی انجام شد، از اینجا شروع شد که در این مجموعه اراضی هشت ساختمان دولتی اعم از ساختمانهای راهآهن، وزارت راه و شهرسازی، کشتیرانی، خبرگزاری و... مستقر بودند. این ساختمانها بهعنوان تهدیدات این اراضی محسوب میشدند و اساساً تمام این ساختمانها به نوعی به وزارت راه مربوط میشدند. ما به خاطر اینکه بتوانیم این ساختمانها را با خود اراضی مرتبط کنیم و به نوعی کاری کنیم تا حرکت مراجعهکننده بین ساختمانها و اراضی معنا پیدا کند، ترجیح دادیم که نام این پروژه "سفرنامه" باشد اما متأسفانه شهرداری تهران عموماً این اسم را به دهان مردم نینداخت. پارک آب و آتش یکی از بوستانهای ما است و ما شش بوستان دیگر هم داریم. بوستان آب و آتش اولین بوستانی بود که افتتاح شد. این بوستان فقط دو هکتار است، در صورتی که پروژه ما 75 هکتار است. وقتی بوستان آب و آتش افتتاح شد، این نام به تمام مجموعه القا شد، در حالیکه نام پروژه اصلی "سفرنامه" است و بوستان آب و آتش فقط یک جزو آن است. شما برای آغاز هر سفری باید به آب و آتش بزنید. بنابراین شروع این مجموعه 75 هکتاری، گذر از آب و آتش بود چون شما باید یک سفر سختی را طی کنید که اساساً این سناریو به سفر سیمرغ القا شد. آغاز آن از ارتفاعات بالادست است و از میان فوران آتش 9 متری و فوارههای آب عبور میکنید و منزلگاههای متعددی را پشت سر میگذارید تا به انتهای آن میرسید. یکی از منزلگاهها سفرهای دریایی است.
با توجه به توصیفهایی که کردید ظاهراً بسیار به ادبیات علاقهمند هستید و نگاه سمبلیک را در این مسئله دنبال میکنید. به نظر شما توجه به عنصر ادبیات چقدر در بحث معماری موثر است و آیا میتواند به معمار دیدگاه موثرتری بدهد؟
شاید تشکیل دانشکده معماری و یا مدرسه عالی در دانشگاه تهران و بعداً القای نام هنرهای زیبا به آن از اینجا نشأت میگیرد که اساساً معماری مجموع تمام هنرها است. یعنی معمار، هم از حیث روانی و هم از حیث مادی مربی جامعه است. آن چیزی را که معمار طراحی میکند باید از بابت روان و از بابت مادیات در ذات آدمها باشد تا آن نفر بتواند با آن معماری ارتباط عاطفی برقرار کند. اگر شما در منزلی ساکن باشید که مقیاس آن با مقیاس تناسبات قد، دست و پای شما نباشد با آن احساس ارتباط عاطفی نمیکنید. اگر خصوصیات رنگ، کف، مصالح، زمختی و نرمی خانه با روحیات شما چفت نباشد شما هیچوقت آن را بهعنوان خانه فرض نمیکنید، بلکه همیشه آن را بهعنوان یک سرپناه میبینید. خانه جایی است که شما با آن ارتباط عاطفی برقرار میکنید و وقتی از خانه بیرون میروید دلتان برای آن تنگ میشود، اما سرپناه جایی است که ما در آن سکونت میکنیم و ناگزیر شب و روزمان را در آن میگذرانیم. در نتیجه وقتی میگویید ادبیات چه نقشی در معماری دارد، من میگویم همه هنرها در معماری نقش دارند. مثلاً به تازگی شهرداری تهران به سراغ رنگ در شهر رفته است. شما وقتی در ساختمانسازی و یا در ساخت عناصر مصنوع شهری از مصالح استفاده میکنید، مصالح دارای یک جنس و رنگ هستند. قاعدتاً هم جنس و هم رنگ باید یک هارمونی با خلقیات و روح و روان شهروندانی که بهرهبردار این مجموعه هستند، برقرار کنند. در نتیجه هنرهای هفتگانه آنقدر روی بحث معماری اثر مستقیم دارند که طراحیهای یک معمار که نسبت به هنر و ادبیات آگاهی نداشته باشد تبدیل به طراحیهای سرپناه میشود.
معماری یکی از عناصر مهم در بحث گردشگری است. با توجه به عناصری که به آنها اشاره کردید میتواند جذابیت ایجاد کند. فکر میکنید ما چند درصد توانستهایم در این حوزه فعال باشیم و تأثیرگذار عمل کنیم؟ در حوزههای ادبیات، فلسفه و هنرهای دیگر چقدر پتانسیل داریم که بشود از آنها استفاده کنیم؟
من مثال اراضی عباسآباد را میزنم. پروژهای مانند اراضی عباسآباد یک پروژه وسیع 75 هکتاری در گرانقیمتترین قسمت پایتخت تهران است. اگر شهرداری تهران بهعنوان دستگاه کارفرما براساس همان سناریویی که نوشته شده بود پروژه را ادامه میداد، ما در این مجموعه حداقل شاهد ادبیات ایرانی و فارسی میبودیم. ما وقتی مبانی پروژه را سفر گذاشتیم، یک پس زمینه از سفر سیمرغ را در این پروژه دیدیم. وقتی این سیمرغ از آب و آتش حرکت میکند و میگذرد، انتهای سفر او به اراضی بنیاد مستضعفین که دریاچه است، میرسد. ما انتهای دریاچه یک صفحه نمایش بسیار وسیعی را دیده بودیم که عرض آن 70 متر و ارتفاعش 30 متر بود. قرار بود آن صفحه نمایش ساخته شود اما نشد که اگر ساخته میشد و شما از آب و آتش حرکت میکردید در نهایت به آن صفحه بزرگ برخورد میکردید و حستان این بود که ادبیات در این پروژه چقدر پُررنگ است؛ زیرا سفر سیمرغ را میدیدید. در انتهای دریاچه صفحه نمایشی را در نظر گرفته بودیم که برای نمایش عمومی 100 هزار نفر طراحی شده بود. در واقع این فضا، میتوانست اولین سینمای روباز ایران با گنجایش 100 هزار نفر باشد. با توجه به اینکه مبانی پروژه بر ادبیات، نقاشی، نمایش، سینما و گرافیک استوار بود میتوانست برای بازدیدکننده معنا داشته باشد. شما وقتی از پارکهای بزرگ دنیا بازدید میکنید در پاتوقهای مخلتف یک تابلو و یادداشتی را میبینید که آن یادداشتها به شما یک تفسیری میدهد تا بدانید این پاتوق با چه مبانی فکر شده است. در واقع در هر پروژهای، ابتدا یک توضیح اولیه به شما میدهند تا شما وقتی وارد آن پاتوقها میشوید به عناصر توجه کنید اما در این مجموعه در نصب تابلوها غفلت شد. از آن زمان تا امروز چندین شهردار تغییر کرده است. شهرداران جدید دیگر اصلاً هیچ توجهی به آن سناریو نمیکنند. ما اگر در روز افتتاح این تابلوها را میزدیم همه ملزم بودند که همان مبانی را حفظ کنند. ساختمان راهآهن جمهوری اسلامی بهعنوان یک تهدید در این مجموعه واقع شده است. در واقع در این مجموعه بلندمرتبه حدود پنج شش ساختمان واقع شدهاند که تهدیدات این پروژه بودند اما ما سعی کردیم این تهدیدات را به فرصت تبدیل کنیم. در نتیجه به راهآهن مراجعه کردیم و گفتیم تمام این تراورسهای چوبی که دور میاندازید را به ما بدهید و آنها کلی تراورسهای چوبی به ما دادند. در تمام پلکان این مجموعه از آن تراورسهای راهآهن استفاده شده است. وقتی با این نگاه حرکت میکنید آیا مدیری که سالهای بعد میآید در این اراضی مستقر میشود میتواند به گذشته رجوع کند تا ببیند قبلاً به چه صورت بوده است؟ مسلماً مدیر خبر ندارد که آن سناریو چطور نوشته شده است. عموماً دوره مدیریت مدیرهای ما بسیار کوتاه مدت است. اگر زمان افتتاح آن تابلوها زده میشد که وقتی شما وارد آب و آتش میشدید اعلام میکرد که شما میخواهید یک سفری را آغاز کنید که باید از آب و آتش بگذرید. در آن صورت مراجعهکننده خودش را برای یک مجموعه که چندین منزلگاه خواهد داشت آماده میکرد. پس از آن باید در ورودی پارک بنادر تابلویی زده میشد که شما وارد مجموعه سفرهای دریایی شدهاید. ما در آنجا یک سری لنج و کشتی گذاشتهایم و سالن غذایی دریاییمان براساس بادبانها و کشتی ساخته شده است. در آنجا موزه دریانوردی رو باز را ساختیم. پس از آنجا از یک پلی رد میشوید و به سفرهای آسمانی و گنبد آسماننما میرسید. ما در آنجا گنبدهایی گذاشتهایم که نشانه منظومه شمسی است. این گنبد آسماننما، خورشید بود و سایر گنبدها، منظومه شمسی و سایر کرهها بودند. یکی یا دو نمونه از آنها ساخته شد اما بقیه آنها ساخته نشد زیرا مدیرانی که بعدها آمدند اصلاً از حال و هوای پروژه خبر نداشتند. پروژه اراضی عباسآباد سرشار از المانها و موتیفهای ادبی و هنری است.
همانطور که خودتان اشاره کردید شهرداری تهران امسال سعی کرد روی عنصر رنگ مانور دهد و در نهایت یک سری از نمادها وارد شهر شد. به نظر میرسد که هدف ورود نمادها در شهر این است که بتواند مردم را به سمت هنر سوق بدهد و روح جامعه را تلطیف کند، اما گاهی آدم احساس میکند این نمادها و سمبلها نتیجه برعکس دارد. از نظر شما چه استانداردهایی بایستی برای ورود نمادها به شهر مدنظر قرار بگیرد؟ عنصر رنگ در چه راستایی و چگونه میتواند نقش مثبتی را ایفا کند و باعث شلوغی فضای شهری نشود؟
من جواب این سوال شما را در عنصر خوانایی میدانم. برای استفاده از عنصر رنگ و هر موتیفی که شما میخواهید از آن یک بهرهبرداری ذهنی کنید، عموماً باید ببینید در چه عرصهای به نمایش گذاشته میشود. شما وقتی وارد سالن تئاتر میشوید یک جمعیتی روی صندلیها و کنار همدیگر مینشینند اما روبهروی آنها یک عرصه باز است که با نور روشن شده است و هر اتفاقی که روی صحنه بیفتد را میبینند. بنابراین هر موتیف و رنگی که میخواهد در یک محیط شهری بروز پیدا کند و به دید بیاید، باید در میدانی گذاشته شود که خوانایی داشته باشد. شما وقتی یک نقاشی دیواری را روی دیوار یک پل زیرگذر میکشید که شاید صدها اتومبیل در هر دقیقه از آنجا با سرعت صد کیلومتر رد میشوند، معلوم است که دیده نمیشود. قاعدتاً رنگ، مجسمه و مبلمان شهری در عرصههایی که ارائه میشوند باید خوانایی کافی را داشته باشند. وقتی شما در یک چهارراهی دهها تیر چراق برق و تابلوهای مختلف میبینید، معلوم است که یک مجسمه میان آنها دیده نمیشود. خوانایی یعنی اینکه شما باید برای عنصر یک میدانگاهی فکر کنید که آن عنصر در وسط آن قرار بگیرد تا خوانایی داشته باشد. میدان هرو در بوداپست مجارستان یکی از میادین بسیار خوانای شهری محسوب میشود که در یک میدانگاه به وسعت دو سه هکتار، یک مجسمه وسط آن گذاشته است. آن میدان آنقدر خوانایی دارد که شما از هر گوشه شهر که نگاه کنید دیدتان به آن مجسمه برمیگردد. شهرداری تهران در ایام نوروز قصد داشت که رنگ را معرفی کند اما رنگ در عرصههای پُرتردد، شلوغ و تراکم ساختمانی دیده نمیشود. تهران شاید نزدیک 20 سال است که دچار تراکم سختافزاری شده است. شهردارهای زیادی آمدهاند که هیچکدام حاضر نشدهاند هنرشان را در آزادسازی بگذارند. هیچ شهرداری نیامد که تهران را از تراکم آزاد کند، بلکه همه آمدند تودهگذاری کردند. در پارک آب و آتش و مجموعه "سفرنامه" هیچ تراکمی وجود ندارد. اراضی عباسآباد با این منظور طراحی شد که به شهروند دید باز بدهد. وقتی شما دید باز را به شهروند میدهید عین روستایینشینها با گذشت و مهماننواز میشود. مشکل شهر تهران، بحث رنگ و یا موتیفها و مبلمان شهری نیست. تراکم آنقدر زیاد است که شما میدانگاهی ندارید که بخواهید رنگ و موتیف را عرضه کنید.
به بحث مبلمان شهری اشاره کردید. به هر حال مبلمان شهری در تهران یکی از عناصر مهمی است که همیشه در مورد تعامل انسانها و بحث ارتباطهای انسانی که باید در قالب یک شهر شکل بگیرد صحبت میشود. به نظر من که یک مخاطب هستم، مبلمان شهری تهران نمیتواند این اجازه را به من مخاطب بدهد تا بروم در آنجا بنشینم و با افراد ارتباط رو در رو داشته باشم. اساساً چطور میشود مبلمان شهری را با یک نگاهی دچار تغییر کرد که برای مخاطبان گفتمان و حضور در شهر جذاب باشد؟ پیشنهاد شما بهعنوان یک کارشناس در این حوزه چیست؟
امنیت. مبلمان شهری باید در یک فضای امن جانمایی شود. شهر تهران عموماً به خاطر اینکه سهم سوارهها بیشتر از سهم عابرین پیاده است، شهر امنی محسوب نمیشود. اگر مدیریت شهری برای این مسئله فکر نکند ما حالا حالاها دارای یک شهر امن که بتوانیم از مبلمان شهری آن استفاده ناب کنیم نخواهیم شد. شهر تهران در حال حاضر فرصتهایی را دارد که شاید دو دهه است که آنها را داشته اما استفاده نکرده است. مبلمان شهری زمانی به چشم میآید و مورد استفاده شهروند قرار میگیرد که برای عابر پیاده امنیت داشته باشد. بنابراین اگر شما بهعنوان یک شهروند در تهران مبلمان شهری را کارآمد نمیدانید به خاطر این است که شهر تهران عموماً شهر امنی محسوب نمیشود. باز به پارک آب و آتش اشاره میکنم. پارک آب و آتش 70 هکتار در یک شهر 700 کیلومتر مربعی است. ما در این پارک تلاش کردهایم که این امنیت را قائل شویم. بازخوردهای این پارک نشان میدهد که پارک امنی است. ما هیچ عنصر عمودی، تیر چراغ برق و جدولی را در این پارک نمیبینیم. اگر یک آدم روشندل هم بخواهد از پارک بگذرد هیچوقت به مانع فیزیکی برنمیخورد. همه اینها امنیت پیادهمحوری است که باید در شهر لحاظ شود. اگر لحاظ شود شما بهعنوان شهروند با مبلمان شهری یک ارتباط عاطفی و کاربردی پیدا میکنید. به نظرم تا زمانی که تهران سهم عابر پیادهاش را بالا نبرد، هیچوقت بهعنوان یک شهر امن که دارای مبلمان شهری منظم و مسنجم باشد مطرح نخواهد شد. یکی از دلایل این امنیت این است که در شهرهای مهم دنیا مانند وین و رم مبلمان شهری هم شکل دارند. آنقدر هارمونی مبلمان شهری برای شهروند یکدست فکر کرده شده که شما در هر نقطه شهر یک صندلی میبینید و متوجه میشوید که آن صندلی در یک جای امن کار گذاشته شده است. شهری مانند تهران نیاز به طرح جامع شبکه پیادهمحور دارد. از آنجایی که این طرح وجود ندارد در مورد آن برای مبلمان با یک هامورنی خاص فکر نشده است. شما کیوسک تلفنی که در لندن وجود دارد را با همان شکل میتوانید در سراسر کشور انگلستان و حتی بریتانیا ببینید، نه رنگ آنها تغییر میکند و نه شکل آنها زیرا آنها طرح جامع پیادهمحوری شهر را طراحی کردهاند. تهران از آنجایی که فاقد طرح جامع شبکه پیادهمحور است و بعید میدانم حالا حالاها از این طرح برخوردار شود، بنابراین ما نه مبلمان آن را یکدست میبینیم و امنیتی نه در شهر میبینیم که بخواهیم یک شبکه پیاده داشته باشیم.
با توجه به اینکه در طول روز تعداد زیادی از مردم از شهرهای حومه میآیند و در تهران رفت و آمد میکنند و شب از تهران خارج میشوند، به نظر میرسد پیاده حرکت کردن برای بسیاری از این آدمها سخت است. فکر میکنید اگر طرح جامع تأیید و تعیین شود، آیا میشود این معضل را مدیریت کرد و به نوعی اجازه داد که فضای پیادهروی ایجاد شود و در عین حال مردمی که از راههای دور میآیند هم به مسیرهای خودشان برسند؟
من به جرئت میگویم این سوال اشتباه است زیرا تهران یک شهر پنج میلیون نفری است و براساس طرح تفصیلی جدید یک شهر هفت میلیون نفری است. یعنی تمام خدمات و زیرساختهای آن حداکثر فقط برای هفت میلیون نفر تهیه شده است. جمعیت روز تهران نزدیک به 12 میلیون نفر است و جمعیت شب آن نهایتاً هشت میلیون نفر. بنابراین یک شهری که مهاجرپذیر است یک شهری است که اشتباه طراحی شده است. این سوال شما برمیگردد به اینکه ما اصلاً طرح آمایش سرزمین نداریم. ما مملکتی هستیم که وزارت مسکن ما هنوز طرح آمایش سرزمین را تهیه و ابلاغ نکرده است. بنابراین ما چون طرح آمایش سرزمینی نداریم این اشتباه است که مردم شهرهای مختلف برای معیشت به تهران میآیند. ما شهرهای جدید اقماری را کنار تهران گذاشتیم تا جمعیت مهاجر بروند در آن شهرها زندگی کنند. آن شهرها باید دارای الگوی معیشت باشند اما نیستند و بنابراین دوباره جمعیت به سمت تهران سرریز میکند. شهر تهران جزو شهرهایی است که از شبکه ریلی برخوردار است. شبکه ریلی ما تقریباً حدود 30 سال از دنیا عقب است. ما پس از دوران جنگ قرار بود که شبکه مترویمان را گسترش بدهیم اما گسترش ندادیم. پس بنابراین چون شبکه تندرو شهری زیرزمینی را نداریم این سوال پیش میآید حالا جمعیتی که از اطراف میآیند چطور باید پیاده بروند زیرا باید سریع خودشان را به سرکار برسانند و دوباره برگردند. شبکه شهری تهران میتواند شامل سه قسمت شبکه ریلی پُرسرعت، شبکه سواره و شبکه پیاده باشد. ما شبکه سواره را داریم ولی هیچوقت در مورد دو شبکه دیگر فکر نکردهایم. وقتی این سه شبکه با همدیگر کار نمیکنند ما دچار نقصان میشویم. شبکه پیاده در یک مجموعه شهری بزرگ مانند تهران اولاتر از سایر شبکهها است زیرا اولین هستههای شکلگیری شهر تهران محلاتی بودند که ارتباطشان براساس شبکه پیاده بود. ما آن شبکه پیاده را توسعه ندادیم. من بهعنوان یک شهرساز و مؤلف به صراحت میگویم همین امروز هم اگر تمام بودجه و اعتبارات شهر را روی شبکه پیاده بگذاریم بسیار موفقتر خواهیم بود که به سراغ بقیه شبکههایمان برویم.
آپارتمانسازی در چند دهه اخیر در تمام شهرهای ایران به شکل اپیدمی رشد گستردهای پیدا کرد. این آپارتمانسازیها باعث شدند کودکان ما بهنوعی در حصار خانهها گیر بیفتند و به تکنولوژی روی بیاورند. اگر شهرسازی در همین شرایط کنونی تهران قرار باشد راهکاری برای نسل جوان ارائه بدهد، به نظر شما سریعترین و سادهترین راهکاری که میتواند ارائه بدهد چیست؟
ما آنقدر مشکلات داریم که نمیدانیم که از کدام آغاز کنیم. اساساً مدیریت شهری شهرهای ما مدیریتهای آبکشی شده و سرشار از سوراخ هستند. متاسفانه هر مدیری که میآید به این سوراخها میافزاید. شما وقتی دچار مشکلات متعدد میشوید عقل سالم میگوید کمی تمرکز و تفکر کنید و بعد یکی یکی سوراخها را پُر کنید. شعارهای مدیران شهری عموماً براساس تودهگرایی است و نه تودهزدایی و مشکل از اینجا آغاز میشود. جنگل تودهگذاری در شهرهایی نظیر تبریز، اهواز، مشهد و اصفهان فاجعه است و آنها ده سال دیگر مشکل تهران را خواهند داشت. شهری مانند سمنان یک شهر بسیار زیبا است اما به سمت تودهگرایی میرود و همینطور سهم سوارهها بیشتر میشود. در تمام شهرهای ایران کدام مدیر شهری یک خیابان پیاده ساخته است؟ متاسفانه هیچ مدیری نیامده یکی از این سوراخها را پُر کند. هیچ مدیری نیامده که ساخت و ساز را 10 سال تنفس دهد. بنده مشاور پروژه دو هزار کیلومتر مربعی جنگل ابر هستم. ما در این پروژه اولین کاری که کردیم این بود که گفتیم جنگل ابر باید 10 سال تنفس داشته باشد تا این جنگل دوباره خودش را بازپیرایی کند و ما در این 10 سال بنشینیم تفکر کنیم. شهر تهران هم نیاز به یک تنفس دارد. خیابان انقلاب از آزادی تا میدان امام حسین (ع) میتوانست آزادسازی شود و حداقل یک پلاک باز شود. اشتباه بزرگ این بود که ما نه تنها این کار را نکردیم، بلکه با غفلت، بیدانشی و نامدیریتی آمدیم یک طبقه به بزرگراه صدر هم اضافه کردیم. من زمانی که بزرگراه صدر در حال طراحی بود مصاحبه کردم و گفتم این کار بسیار اشتباه است. اگر امروز به داد تودهزدایی تهران نرسیم، فردا که زلزله بیاید هیچ جوابی نداریم که بدهیم. آزادسازی هنر است و نه تودهگذاری. از آنجایی که در تودهگذاری رانت و دلالی وجود دارد همه مدیران مایل هستند که تودهگذاری کنند ولی در تودهزدایی نه تنها رانت و دلالی وجود ندارد، بلکه مدیر را هم با چالش روبهرو میکند. در نهایت آن نامی ماندگار است که بتواند تهران را به ریههای قدیم 40-50 سال پیش خودش برگرداند. ریههای شهر تهران، شبکه پیاده آن هستند. بنابراین سوال شما اینطور جواب داده میشود که ما لازم است در شهرهای بزرگمان به ساخت و ساز تنفس بدهیم تا بتوانیم آرام آرام آزاد کنیم.
منبع : هنر آنلاین